دیروز قصه رستم و اسفندیار را برای غزاله گفتم در ترن موقع رفتن و برگشتن از آنتونی غزاله گریه اش گرفت خیلی دلش سوخته بود و زیاد گریه کرد و من و گیتا نوازشش کردیم و کمی گذشت تا آرام گرفت می گفت “آنقدر قصه خوبیه که گریه ام می گیره ” کمی درباره قصه صحبت کردیم و بعد گفت “رستم حق داشت ،همه این کثافت کاری ها زیر سر پادشاه بود “گفتم منم عقیده تو را دارم و ادامه دادم یک کتاب درباره این قصه نوشته ام و گفته ام که تقصیر پادشاه است که پسرش را به کشتن داد نه رستم که اسفندیار را کشت غزاله گفت پدر همه قصه های رستم رو بنویس .
روزها در راه
-
1 در غم کشتگان مباش که ما میگساران این گلستانیم
-
2 نقالی از شاهنامه
-
3 خصوصیات جوانمردی در شاهنامه
-
4 اسطوره و حماسه و تاریخ در شاهنامه
-
5 🔴شاه بیتهای شاهنامه
-
6 پشیمانی سلطان محمود غزنوى
-
7 نــــام فـــردوســـی
-
8 ایرانگرایی در شاهنامه
-
9 رعایت نکات قرائت متون کهن
-
10 فردوسی و شاهنامه در منظومههای پهلوانی