من روزهای سال را میدیدم که مثل یک ردیف جعبه روشن، روبهرویم به صف کشیده شده بود، و خواب مثل سایه سیاهی این جعبهها را از یکدیگر جدا میکرد منتهی در مورد من این سایه ممتد و قابل درک که جعبهها را از یکدیگر جدا میکرد، از بین رفته بود، میتوانستم، روز پشت روز را در برابرم ببینم که مثل یک خیابان روشن و عریض، متروک و بیانتها کشیده شده بود
حباب شیشه
سیلویا پلات