🔸این هنر زبان فارسى است که زبان شعر و ادبیات شده است، یا نشان از غنى بودن ذاتى زبان آلمانى است که زبان فلسفه شده است؟ آیا فلاسفه ابزار کافى براى اعتلاى زبان آلمانى در زمینه فلسفه ساخته اند یا این نتیجه ى یک پتانسیل زبانى است؟
📍این همان حکایت مرغ و تخم مرغ است. اینکه فارسى زبان شعر است با امکانات این زبان تناسبى دارد. البته شعر در بستر هر زبانى مى تواند به وجود بیاید. ولى اینکه در یک زبان تبدیل به هنر اصلى و محورى بشود و نمودگارِ هویّت قومى شاعرپرور بشود، بستگى به عوامل تاریخى اى دارد که یک سازمایه ى فرهنگى را در بستر زبان رشد مى دهد و زبان نیز خود را با ضروریّاتِ آن سازگار مى کند.
براى مثال، رشد شعر در زبان فارسى به این زبان رنگ – و – روى شاعرانه مى بخشد، یعنى خوش آهنگى و خوش ترکیبى. و یا وقتى به زبانى این بخت روى مى آورد که زبان فلسفه بشود دقتِ مفهوم ها و گسترش آنها در آن اصل مى شود و زبان در آن جهت پرورش و گسترش مى یابد تا بسترى باشد براى اندیشه ى فلسفى یا علمى. بدینسان، فرهنگ و ادبیات هم در بستر زبان شکل مى گیرند و هم به آن شکل مى دهند.