دلم به بوی ٺو آغشته است
سپیده دمان کلمات سرگردان برمی خیزند و
خوابالوده دهان مرا می جویند
تا از ٺو سخن بگویم
کجای جهان رفته ای
نشان قدم هایت، چون دان پرندگان، همه سوئی ریخته است
باز نمی گردی، می دانم
و شعر، چون گنجشک بخار آلودی
بر بام زمستانی
به پاره یخی بدل خواهد شد
من این راه دراز را آمدم
که تو را ببینم
زمین شخم زده را دیده ام
پاره خشت و ماه بریده را دیده ام
شگفت کودکان
و پایمال علف ها را دیده ام
باد را دیده ام؛
و تو را
ندیدم
شمس لنگرودی