فصد خون غرب تهران
خشکشویی
تصفیه آب
جرثقیل برقیa>

داستان کوتاه مردی از خانه‌

Rate this post

داستان کوتاه
مردی از خانه‌اش راضی نبود، از دوستش که بنگاه املاک داشت خواست تا خانه‌اش را بفروشد
دوستش یک آگهی نوشت و آنرا برایش خواند خانه‌ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق‌های دلباز و پذیرایی و ناهارخوری وسیع
صاحب‌خانه تا متن آگهی را شنید، گفت این خانه فروشی نیست، در تمام مدت عمرم می‌خواستم جایی داشته باشم مثل این خانه‌ای که تو تعریفش را کردی
️ خیلی وقت‌ها نعمت‌هایی را که در اختیار داریم نمی‌بینیم، چون به بودنشان عادت کرده‌ایم

Rate this post

نظر بدهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *