رنج انسان شبیه عملکرد گاز است. چنانکه اگر مقدار معینی از گاز را با تلمبه وارد اتاق خالی بکنیم، اتاق هر قدر هم که بزرگ باشد تلمبه اتاق را پر از گاز خواهد کرد و آن را یکسان و به طور کامل به همه قسمتهای اتاق خواهد رساند؛ بنابراین رنج چه کم و چه زیاد روح بشر و ضمیر آگاه او را آزار میدهد. از این رو میتوان گفت که «میزان» رنج بشر کاملاً نسبی است.
به همین دلیل میتوان گفت که ممکن است رویداد بسیار ناچیزی موجب بزرگترین شادمانیها گردد.
در شرایط نامناسب زندان از قبیل کمبود خواب، غذای ناکافی و فشارهای روانی گوناگون، نوع پذیرش رنجها و تحمل آنها حکایت از یک عظمت درونی بکر داشت و همین آزادی معنوی بود که هیچ کس نمیتوانست آن را از ما برباید و زندگی را پرمعنا و با هدف میساخت.
داستایوفسکی میگوید:
“من تنها از یک چیز میترسم و آن اینکه شایستگی رنجهایم را نداشته باشم.”
رنج بخش غیرقابل ریشه کن شدن زندگی است. گرچه به شکل سرنوشت و مرگ باشد.
زندگی بشر بدون رنج و مرگ کامل نخواهد شد.
انسان در جستجوی معنی
🖋 ویکتور فرانکل