ستارخان در خاطرات خود گفته است که من هیچوقت گریه نمیکنم چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان شکست میخورَد و اگر آذربایجان شکست بخورد، ایران زمین میخورَد اما در مشروطه دو بار آن هم در یک روز اشک ریختم. حدود ۹ماه بود که تحت فشار بودیم؛ بدون غذا، بدون لباس. از قرارگاه آمدم بیرون؛ چشمم به یک زن افتاد با یکبچه در بغلش.
دیدم که بچه از بغل مادرش آمد پایین و چهاردستوپا رفت به طرف بوته و علف. علف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشهها را خوردن. با خودم گفتم الان مادر آن بچه به من فحش میدهد و میگوید که لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته. اما مادر کودک آمد طرفش و بچهاش رو بغل کرد و گفت: عیبی ندارد فرزندم. خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم. آنجا بود که اشکم درآمد.
-
1 بیستم دیماه سالگرد شهادت امیر
-
2 تکنوکرات شهید محمد قوچانی
-
3 کتاب جشنواره ملی عکس شاهنامه
-
4 زبان فارسی تنها زبان فارسی ز
-
5 مرمت بخشهای آسیب دیده تخت جم
-
6 ولی صمد دانشمند تاجیک درگذشت
-
7 آغاز پروژه مطالعه و حفاظت طاق
-
8 دندان انسان نئاندرتال غار وزم
-
9 هر کُجا مرز کشیدند، شما پُل بز
-
10 امام علی رحمان رئیس جمهوری تا