فردی چند گردو به بهلول داد و گفت
بشکن و بخور و برای من دعا کن،
بهلول گردوها را شکست و خورد،
اما دعا نکرد
مرد گفت
گردوها را می خوری نوش جان،
ولی من صدای دعای تو را نشنیدم…
بهلول گفت
مطمئن باش اگر در راه خدا
داده ای، خدا خودش صدای شکستن گردوها
را شنیده است…